پرسید ...
خواب ؟!!
خواب کجاست !!؟
نیشخندی زدم وگفتم خواب !!؟
گفت:چراخندیدی؟حتما بلایی به سرخواب بیچاره آورده ای!!
یانکنداوراکشته ای !!؟
بعد هم داخل چاه وسط حیاط انداخته ای !!؟؟
گفتم: خواب همینجاست..
لای آن پتو..
کناردیوارزل زده به من..
به تو..
انگارسالها..
درحسرت دیدن معشوقه اش بوده..
اما حالاکه رسیده
درسکوتی خنده دار
هِروهِر به دیوانگی ما میخندد..
عجب خواب دیوانه ایست
انگارخواب ندارد ..
نکند بی خوابی به سرش زده است ؟
من....
تو.......
سکوت ......
سکوت اما.....
درحسرت خواب است
وخواب درحسرت سکوت
ومن وتو ..
درحسرت هردو
امشب به راستی معشوقه به کام است.....
زمین وزمان مال من است
هم سکوت در برست
هم خواب
امامن امشب خواب را
به دیوانه خانه میکشم ....ً
میگی نه !
بیا وتماشایش کن
خواب را روی بالشی گذاشته ام
وروبرویش نشسته ام
دست وپای سکوت را هم بسته ام
میخواهم خسته? شان کنم
وآنقدرخواب وسکوت را به بیگاری بکشم
که دیگر هوس آمدن
به این دیوانه خانه من ...... به سرشان نزند
چی ؟؟!!!!
گناه دارن؟؟؟؟
بگوسراغ من نیان من هم آزادشون میکنم ....
آخه بابا من وقت خوابیدن زیاددارم
الان میخوام بیدار باشم ....
میفهمی!!؟
.. ص...امیدی ...